IROON TV

برنامه های تلویزیون‌های ایرانی و فارسی‌زبان

IROON TV

برنامه های تلویزیون‌های ایرانی و فارسی‌زبان

سی سال سی مجموعه

این روزا شبکه سوم حوالی ۱۱ شب یه برنامه‌ای پخش می‌کنه به اسم «سی سال، سی مجموعه» که ۳۰ مجموعه‌ی تاریخی برگزیده‌ی سی سال پس از انقلاب رو با حضور عوامل سازنده‌ی اون سریال بررسی می‌کنن. من تا حالا فقط برنامه‌ی سیزدهم بهمن رو دیدم که اختصاص به سریال مدرس داشت و فریدون جیرانی (مجری برنامه) با هوشنگ توکلی (نویسنده و کارگردان سریال مدرس) گفت و گو می‌کرد و لابه‌لای گفت و گو قسمت‌هایی از سریال پخش می‌شد.

آخرین بریده از سریال که در انتهای برنامه پخش شد قسمتی از سخنرانی معروف خسرو شکیبایی بود. بعد از این بریده، مصاحبه‌ای با پروین کوشیار (همسر شکیبایی) پخش شد که اختصاصا برای این برنامه در منزل ایشون انجام شده بود. خانم کوشیار چند تا خاطره‌ی کوتاه از روزهای بازی در سریال مدرس تعریف کرد. ضمنا گفت که این سریال در کنار هامون و خانه سبز و چند تا کار دیگه از اجراهای محبوب خسرو بوده که بیش‌تر از کارای دیگه‌ش دوست‌شون داشته. (دانلود فایل ویدئویی مربوطه)

در مجموع در مقایسه با برنامه‌های این شکلی که معمولا از تلویزیون پخش می شه به نظر می‌رسه واسه این برنامه، فکر و انرژی قابل قبولی صرف شده. مثلا همین که رفته‌ن یک مصاحبه‌ی اختصاصی جالب انجام داده‌ن خب واقعا غنیمته!


پی نوشت: کسی برنامه دوازدهم و چهاردهم رو ندیده؟ مال چه سریال‌هایی بودن؟

نقره

جمعه ها ظهر، شبکه‌ی یک یه برنامه‌ای پخش می‌کنه به اسم «نقره» که هر بار یکی از هنرمندان سینما و تلویزیون رو دعوت می‌کنن و خاطرات سی سال اخیر (یا قبل‌تر) رو مرور می‌کنن. امروز رسول صدر عاملی مهمون برنامه بود و بیش‌تر راجع به فیلم گل‌های داودی حرف زدن. یه مصاحبه‌ی جالب هم با بیژن امکانیان شده بود که اونم پخش شد.

یه قسمتی داره این برنامه به اسم «صندوق خانه» که تو این قسمت از آرشیو تلویزیون فیلمای قدیمی درمیارن مثلا مربوط به سال‌های ۵۷-۵۸-۵۹... که خیلی جالبه. صندوق‌خانه ی امروز قسمتایی از یه تله تئاتر مال سال ۵۸-۵۹ رو نشون داد که حمید جبلی و ایرج طهماسب و فاطمه معتمدآریا توش بازی می‌کردن. طهماسب نقش پسر جبلی و معتمدآریا رو داشت! و قیافه‌ش ۱۸۰ درجه با امروزش فرق می کرد. خیلی جالب بود...


آن روی ماه و شیرین و خندان

حمیده خیرآبادی در دومین جشن بازیگران سینما«در فیلم الماس ۳۳ برای یافتن مادر رضا چندان وقت تلف نکردیم. چون از همان اولین برخورد و با دیدن روی ماه و شیرین و خندان خانم خیرآبادی، فهمیدم که خودش است و از لحاظ کار بازیگری و دقت و دیسیپلین و نظم حرفه‌ای هم به رغم هرج و مرج و بی‌نظمی حاکم بر آن فیلم، بسیار عالی بودند... اما در اجاره نشین‌ها بود که خانم خیرآبادی واقعا سنگ تمام گذاشتند و حسابی از پس نقش مادر خانه برآمدند (با این که هم‌سن آقای انتظامی هستند) و شدند آن عنصر خیرآباد و خیرآوری که بالاخره باعث استقرار خانه و اتحاد ساکنان آن می‌شود... کلا خانم خیرآبادی همیشه در ذهنم تصویر و نماد یک مادر واقعی بوده که از ته دل می‌خواهد به اطرافیان محبت کند و دائم نگران آن هاست».

این ها را داریوش مهرجویی، در یادداشتی به مناسبت بزرگداشت حمیده خیرآبادی در بیست و یکمین جشنواره فیلم فجر برای مجله فیلم نوشته.

حمیده خیرآبادی با سابقه ای طولانی در کار سینما، تئاتر و تلویزیون در سال ۸۳ پس از بازی در سریال این راهش نیست ترجیح داد خودش را بازنشسته کند:«دیگر خسته شده بودم... بالاخره ۶۱ سال کار باید کافی باشد. از طرف دیگر فکر می‌کنم باید برای کار خودمان هم ارزش قایل باشیم و به خودمان احترام بگذاریم. من خودم خواستم که دیگر کار نکنم الان دارم استراحت می‌کنم ولی خدا را شکر بیمار نیستم... بر خلاف آن چه گاهی شایع می کنند حالم خوب است. من نمی‌دانم چرا  برخی دوست دارند دیگران را با گفتن این حرف‌ها ناراحت کنند. مردم خیلی به من و امثال من لطف دارند. به هر حال وقتی چنین شایعاتی پخش می‌شود نگران می‌شوند. خدا را خوش نمی‌آید».

ماه رمضان گذشته که گزارشگران تلویزیون مهمان خانه‌ی شهلا ریاحی شده بودند او هم که مدتی است خودش را بازنشسته کرده با شور و علاقه‌ی خاصی گفت که هر روز با حمیده خیرآبادی که نزدیک‌ترین و بهترین دوستش است تلفنی صحبت می‌کند.

گرچه گاهی با بازپخش کارهای پیشین حمیده خیرآبادی، مثل خانه سبز و همین چند هفته پیش مریم و میتیل،‌ فرصت دوباره دیدن آن روی ماه و مهربان را پیدا می‌کنیم اما خیلی‌ها دل‌شان برای یک کار تازه از او تنگ شده.

خودش چی؟ دلش برای این که یک بار دیگر جلو دوربین ظاهر شود تنگ نشده؟

«در طول این دو سه سال چند بار از من خواستند که دوباره به بازیگری برگردم اما قبول نکردم. خسته شده‌ام. البته از شما چه پنهان گاهی دلم برای بازی تنگ می‌شود اما به روی خودم نمی‌آورم!»


* نقل قول‌ها از مجله فیلم شماره‌ی ۳۸۷ است.


متشکرم! واقعا متشکرم!


شبکه‌ی تهران چند وقته داره یه سریال خوب کره‌ای پخش می کنه به نام "متشکرم". الان فکر می‌کنم هشت یا نه قسمت (از 16 قسمت) پخش شده.

ظاهرا هدف اصلی از ساخت و پخش این سریال آگاهی‌دهی درباره‌ی بیماری ایدز بوده ولی این وجه تبلیغی آن چنان با ظرافت در تار و پود کلیت اثر تنیده شده که در عین حداکثر تاثیرگذاری هرگز و در هیچ لحظه‌ای از سریال بیرون نمی‌زنه و اصلا شاید دیده هم نشه.

عمیق‌ترین و قشنگ‌ترین مفاهیم انسانی، اخلاقی، مذهبی و حتی عرفانی درست به همین ظرافت و تاثیرگذاری در بطن یک قصه‌ی عاشقانه‌ی ساده با حدود بیست شخصیت که همه‌شون از اصلی‌ها تا فرعی‌ترین‌ها با دقت در جهت مسیر داستان پرورده و چیده شده‌ن مطرح می‌شه. به جرأت می‌تونم ادعا کنم کل فیلم‌ها و سریال های مذهبی و معناگرای ایرانی این سال‌ها رو که بعضی‌هاشون بودجه های میلیاردی داشتن بذاریم روی هم، به اندازه‌ی این سریال بی‌ادای ساده تاثیرگذار نیستن.
حیف که خیلی از صحنه‌ها و دیالوگ‌های کلیدی سریال سانسور شده‌ن؛ اگه نسخه‌ی کامل سریال رو گیر بیارید و ببینید خیلی بهتر به زیبایی و ظرافت نگاه این سریال به عشق، خانواده، جامعه، کار، تحصیل، بیماری، مرگ و در نهایت کل زندگی پی می‌برید.
از نکات برجسته‌ی دیگه‌ی سریال می‌شه به بازی‌های عالی بازیگران (از جمله بازی حیرت‌انگیز دختر بچه‌ی شیرین هشت ساله‌ی بازیگرنقش «پوم»)  و تدوین سریال بخصوص شیوه‌ی خاص پیوند زدن آغاز هر اپیزود به پایان اپیزود قبلی اشاره کرد.


خلاصه داستان سریال:
مین گی سو، پزشک جوان و حاذق اما ازخودراضی و  تندخو، متوجه می‌شه که دوست دخترش به زودی در اثر سرطان پانکراس خواهد مرد. جی مین، دوست دختر مین گی سو که اون هم پزشک هست از  مین گی سو می‌خواد که اگر مرگ به او مهلت نداد مین گی سو از طرف اون از دختر بچه هشت ساله ای که دو سال پیش در اثر اشتباه سهوی جی مین به ایدز مبتلا شده عذرخواهی کنه. کمی بعد جی مین می‌میره و مین گی سو که به خاطر پرخاشگری از بیمارستان اخراج شده از طرف مادرش که صاحب یه شرکت تجاری بزرگه، به عنوان دستیار سوک هیون، کارمند ارشد جوان و جاه‌طلب شرکت به دهکده‌ی جزیره آبی فرستاده می‌شه.
مین گی سو خیلی زود می‌فهمه اون دختر بچه مبتلا به ایدز با مادرش یونگ شین تو همین دهکده زندگی می کنه و در واقع دختر سوک هیون هست که هشت سال پیش بعد از یک ماجرای عاشقانه بدون این که از وجود بچه خبر داشته باشه برای ادامه تحصیل و کار راهی سئول می‌شه ولی یونگ شین با وجود مخالفت‌ها و تهدیدهای مادر سوک هیون بچه رو به دنیا میاره و به مدت هشت سال به تنهایی از اون و پدربزرگ بیمارش عاشقانه و با تحمل سختی‌های زیاد مراقبت می‌کنه.
مین گی سو کم‌کم تحت تاثیر خانواده‌ی سه نفره‌ی یونگ شین به دید تازه‌ای می‌رسه و از اون طرف سوک هیون که با وجود انکار یونگ شین کم‌کم مطمئن می‌شه پوم دختر اونه، به شدت دچار عذاب وجدان می‌شه و...


حسنی نگو یه دسته گل



بعد از یک دوره تحریم طولانی مدت به دلیل زبون درازی به نیروی انتظامی، فرزاد حسنی دوباره به تلویزیون برگشته و البته این بار به شبکه یک.

حسنی، شب یلدا یه ویژه برنامه داشت که مرضیه برومند و چند تا از عوامل سریال جدیدش مثل امیر حسین صدیق (در بخش اول) و همین طور علی رضا افتخاری (در بخش دوم) مهمونش بودن. برخلاف برنامه‌های مشابه این مدلی که معمولا کسل کننده و چرت از آب درمیان به لطف اجرای گرم و جون‌دار حسنی و مهمونای باحال و یکی دو تا فیلم و کلیپ خوب و دیدنی، اون شب یکی از بهترین ویژه برنامه های شب یلدا تو این سال‌ها روی آنتن شبکه یک اومد. از تیکه‌پرونی و شوخی‌های حسنی با مهموناش بگیر تا حرفای بودارش با علی‌رضا افتخاری درباره‌ی ممنوعیت نمایش ساز در تلویزیون و بالاخره فیلم تفأل خسرو شکیبایی... نکته‌ی جالب برای ما این بود که چند دقیقه پیش از پخش  این فیلم ما فال گرفته بودیم و دقیقا همون غزلی دراومده بود که خسرو خان خوند! فکر کن!... از بین اون همه غزل، عدل همون!! بعد از پخش این فیلم چند دقیقه‌ای، حسنی گفت «آدم خودش باید قدر خودش رو بدونه و بعد از شکیبایی دیگه حرف نزنه».


قبلا هم چند بار گفته بودم که حسنی از نظر سواد و معلومات (که از شرایط مهم مجری‌گری هست) از همکارانش یه سر و گردن بالاتره. حالا با برطرف کردن نقاط ضعف (مثلا بی‌پروایی در بعضی شوخی‌ها که گاهی از محدوده‌ی ادب خارج می‌شد) داره فاصله‌ خودش رو با رقیبانش زیاد می‌کنه. از همه جالب‌تر نیش و کنایه‌های گزنده‌ی گاه به گاه حسنی هست که گاهی بد جوری کار دستش می‌ده اما همین حرف‌ها، حسنی و برنامه‌هاش رو از ده‌ها مجری و برنامه‌ی بی‌مصرف و بی‌مزه‌ای که صبح تا شب مشغول پاچه‌خاری هستن به شدت متمایز می‌کنه.


دست مریزاد فرزاد خان! برو داریم‌ت


مرتبط:

حسنی نگو بلا بگو

اجرای طنزگونه یک شعر از فرزادحسنی درباره شب یلدا

.

بالاخره: آغاز پخش سریال شیخ بهایی


سریال «شیخ بهایی» با نام قبلی خود «آشیانه سیمرغ» در طول 5 سال تولید خود،‌داستان زندگی شیخ بهایی، دانشمند مسلمان و شخصیت فرهیخته عرصه علم را در دو بخش نوجوانی تا میانسالی و دوران پیری به تصویر کشیده است. بخش اول داستان که از 12 سالگی وی در منطقه بعلبک لبنان آغاز می‌شود، با مهاجرت شیخ بهایی و خانواده‌اش به سمت ایران ادامه می‌یابد و در پشت دروازه‌های قزوین خاتمه می‌یابد. در بخش اول مجموعه خسرو شکیبایی در نقش شیخ عزالدین، پدر شیخ بهایی ایفای نقش کرده است. بخش دوم سریال نیز با حضور علی نصیریان در نقش بزرگسالی شیخ و ژاله علو در نقش همسر شیخ بهایی روایت می‌شود.
شهرام اسدی، سریال «شیخ بهایی» را براساس فیلمنامه‌ای از «محسن دامادی» ‌و «حجت قاسم‌زاده اصل» کارگردانی کرده است. گویا در این سریال به ساخت و ساز اصفهان به عنوان پایتخت بزرگ شیعه با توجه به معماری و هنرهای ارزشمند آن و همچنین نقش شیخ بهایی در شکل‌گیری دولت مقتدر صفوی در زمان شاه عباس نگاه ویژه‌ای شده است. در کنار علی دهکردی که نقش شاه عباس صفوی را ایفا کرده بازیگران دیگری چون فاطمه گودرزی، سیامک اطلسی، آتش تقی‌پور، چنگیز وثوقی،‌سعید امیرسلیمانی، رضا فیض، جمشید گرگین، لادن مستوفی، دانیال حکیمی، کوروش تهامی، رحیم نوروزی، به همراه تعداد بسیار زیادی هنرور از شهرهای مختلف حضور داشته‌اند.


دیشب (یکشنبه) قسمت اول سریال پخش شد (شبکه‌ی دو ـ ساعت 21)

با توجه به سبک کار شهرام اسدی، طبعا در مقایسه با سریالی مثل یوسف پیامبر با اون داستان خفن و کارگردانی عامه‌پسند سلحشور، این سریال در جذب مخاطب انبوه نمی‌تونه اون قدرها موفق باشه و مخاطبان خاص خودش رو خواهد داشت.

ضمنا من نفهمیدم گریمور محترم چرا اون بلا رو سر ابروی شکیبایی و فاطمه گودرزی آورده!


مرتبط: "شیخ بهایی" تکریم علم و یادگار خسرو شکیبایی است (توضیحات شهرام اسدی کارگردان مجموعه، درباره این سریال)

.

سینما پنج و استعداد جالب عاطفه نوری

شبکه‌ی پنج تازگی‌ها برنامه‌ای گذاشته به اسم «سینما پنج» که همون طور که از اسمش معلومه قراره هر یک‌شنبه یه فیلم نمایش بده و با حضور کارشناس و فیلم‌ساز (در صورت امکان) نقد و بررسی بشه. برای کسانی که چارده پونزده سال پیش مثل من از عشاق سینه چاک برنامه هنر هفتم بودن اجرای گرم و پرشور و حال اکبر عالمی می‌تونه خیلی خاطره‌انگیز باشه. فقط حیف که عالمی یک کم زیادی مطلق‌نگری داره و در اجرا هم کمی دیکتاتورانه رفتار می‌کنه ولی خب از اون طرف شور و حالی به برنامه می‌ده که جای دیگه کمتر پیدا می‌شه.


قسمت اول این برنامه دیشب اختصاص داشت به نمایش و نقد تله فیلم تکم‌چی اثر یدالله صمدی. در خلال گفت و گوی عالمی و صمدی معلوم شد عاطفه نوری که من با دیدن فیلم فکر کرده بودم حداقل تا هفت جد ترک تبریز باشه اصلا یک کلمه هم ترکی بلد نبوده و این گویش فوق‌العاده رو با تمرین دیالوگ‌ها به دست آورده!! دمش گرم یعنی.


تله تئاتر مدرس

شبکه ۴َ ، صبح‌ها ساعت 11 تله تئاتر مدرس رو پخش می‌کنه. تا الان 5 قسمت پخش شده. البته این همون کاری هست که بازی شکیبایی تو یه سخنرانی طولانی حدودا 15 دقیقه ای به عنوان یکی از مثال‌های مهم بازیگری ایران مطرح بوده... کارگردان سریال هم هوشنگ توکلی هست.


پی‌نوشت:  امروز (جمعه) قسمت آخرش ساعت 12 پخش شد.

کنعان

با این که خیلی وقته تو مود سینما نیستم (آخه کدوم سینما؟!) کنعان رو با تمام گرفتاری‌هام رفتم دیدم. مطمئن بودم مانی حقیقی فیلم بد نمی‌سازه و حق داشتم.

به نظر من داستان کنعان (که از روی یک داستان کوتاه خارجی اقتباس شده) بیش از هر چیزی درباره‌ی مذهب بود!! به نظر من شخصیت زن داستان، دچار پوچی شده بود و به یه بهانه،‌ به یه معنی‌تراشی برای زندگی احتیاج داشت. از همین زاویه با نظر ترانه علی دوستی خیلی موافق‌ترم تا خود مانی حقیقی. حقیقی تو مصاحبه‌ش با مجله فیلم گفته برای این دختر متاسفه که می‌مونه و از رفتن و ادامه‌ی تحصیل چشم‌پوشی می‌کنه. ترانه اما گفته بود که این تصمیم به نفعش بوده.

به نظر من هم دختره اگه می رفت هم به جایی نمی‌رسید. اگه قرار بود چیزی بشه تو همون دوره‌ی لیسانس می‌شد! اون فقط یه بهانه لازم داشت برای توجیه کردن خودش و این بهانه رو پیدا کرد.

و درک ترانه از داستان و شخصیت عالی بوده به نظرم!

نکته‌ی جالب دیگه‌ی مصاحبه‌ی حقیقی، روی آب ریختن پته‌های تهیه کننده (آقای شایسته)  بود که چه جوری همسرش یعنی افسانه بایگان رو به فیلم تحمیل کرده و حتی سر انتخاب نماها چه پدری از حقیقی درآورده. حالا من نسبت به افسانه بایگان سمپاتی دارم با این حال باخبر شدن از این قضایا خیلی حالم رو بد کرد. اگه مانی حقیقی، پسر لیلی گلستان و نعمت حقیقی، خواهرزاده‌ی کاوه گلستان و نوه‌ی ابراهیم گلستان، برای یه فیلم معمولی این قدر مکافات داشته باشه تکلیف بقیه چی‌یه؟! 



مقایسه عطاران با مدیری

آن که دنبال مردم می‌رود و آن که مردم را دنبال خودش می‌برد


مدیری، زیرک است. رگ خواب مردم توی مشت‌اش است. می‌داند در هر زمانی چه چیزی بازار دارد.  آن چه مردم دوست دارند می گوید و پول‌اش را می‌گیرد. سریال‌های مدیری معمولا مدتی بعد از پخش و بر اساس بازتاب های مردمی شکل اصلی‌شان را می‌یابند.


عطاران هم زیرک است و جامعه‌اش را خوب می‌شناسد اما قرار نیست به آن‌ها حال بدهد. حرف دارد و می‌خواهد حرف خودش را بزند. چه مردم دوست داشته باشند چه نداشته باشند.


مدیری بلد است که چطور مثل یک تاجر زبردست با کم‌ترین سرمایه‌گذاری (مادی و معنوی) بیش‌ترین بهره‌برداری (مادی و معنوی) را بکند. با استفاده از یک تیم ثابت و چند فرمول مشخص، در کم‌ترین زمان و با کم‌ترین تلاش ممکن (در مقایسه)، بیش‌ترین رضایت را از بیننده می‌گیرد:

صحنه‌اش را با دم‌دستی‌ترین وسایل و با کم‌ترین تلاش فکری می‌چیند بدون کم‌ترین ظرافت معنایی یا زیبایی‌شناسانه. میزانسن صحنه همیشه (همیشه‌ی خدا) عبارت است از دو تا مبل که بسته به گنجایش مبل تعدادی بازیگر روی آن می‌نشینند و بقیه پشت آن به صف می‌ایستند. اما مدیری خوب می داند چطور با چند رنگ تند (هر چند بی‌تناسب) و یک بزمجه‌ی بزرگ زنده روی میز، حواس تماشاگران کم‌توقع را پرت کند و چشم‌شان را به روی کاستی‌های صحنه ببندد.

مدیری چهار پنج بازیگر شاخص دارد که خودشان خوب می‌دانند چه گونه بازی کنند و بقیه‌ی بازیگرها را عوامل صحنه و دوستان، خویشاوندان و همسایگان آن‌ها تشکیل می‌دهند که نه استعدادی از خودشان دارند نه کارگردان برای خوب بازی گرفتن از آن‌ها کوششی می‌کند. بچه‌ها در آثار مدیری یا اصلا نیستند و یا اگر باشند در حد میز و سه پایه و دیگر وسایل صحنه‌اند. اما در سایه‌ی تیپ‌های محبوب و بامزه‌ای مثل قلمراد و ستاره‌ی خوش تیپی مثل بازغی و کمدین باسابقه‌ای مثل خمسه، و از همه مهم‌تر خود مدیری (که امسال ثابت کرد پولسازترین ستاره سینما هم می‌تواند باشد)، کی بازیگرهای فرعی را می‌بیند؟


عطاران اما برای ریزترین جزئیات صحنه فکر می کند و وقت و انرژی صرف می‌کند ولی رضایتی که از بیننده‌اش می گیرد شاید به مراتب کم‌تر از مدیری باشد. در صحنه‌پردازی‌های عطاران از رنگ های تند و جانوران محیرالعقول و مبلمان چشم‌گیر خبری نیست. همه چیز به فراخور قصه و فضا باید واقعی باشد. از تور نانوایی در گوشه‌ی حیاط خانه اوس احمد بگیر تا دستمال روی تلفن خانه‌ی ماشالله تا زنگ درب و داغان خانه‌ی زن ترشی‌فروش.

عطاران برای فرعی‌ترین نقش‌ها با دقت و حوصله دنبال بازیگر مناسب می‌گردد و برای بازی گرفتن از هر کدام آن‌ها وقت و انرژی بسیار صرف می‌کند و تا آن چه می‌خواهد به دست نیاورد ول کن معامله نیست. چنان است که حضور بچه‌ها، رهگذران،‌ فروشنده‌‌ها و تمامی نقش‌های ریز و فرعی هم درست به اندازه‌ی نقش‌های اصلی دلپذیر و جذاب است.


کل شوخی های کل سریال‌های مدیری شاید به سی تا نرسد! که آنها هم از آثار لورل و هاردی، پلنگ صورتی و تام و جری اقتباس شده‌اند و اگر به این شوخی‌ها آشنا باشید در خلال سریال‌های مدیری کم‌تر غافلگیر می‌شوید و به خنده می‌افتید.


عطاران اما برای هر صحنه به صورت جداگانه،‌ شوخی‌های تازه و بکر طراحی می‌کند که مخصوص همان صحنه و موقعیت هستند.



مدیری با زیرکی فضای رسانه‌ای را به نفع خودش طوری در اختیار گرفته که حتی در مقابل ضعیف‌ترین آثار او کم‌تر می‌شود نقد منفی  پیدا کرد. طرفداران مدیری چنان ارادتی نسبت به او  دارند که هر سریال طنز دیگری از طرف رقبای مدیری ارائه می‌شود به سرعت فضای منفی علیه آن درست می‌کنند و هر چه اقبال به آن سریال بیش‌تر باشد حملات شدت می‌گیرند.


عطاران در فضای رسانه‌ای چنان بی‌کس و برخوردش در برابر منتقدان چنان متواضعانه است که حتی وقتی منتقدی از کار او خوشش آمده موقع تعریف و تمجید،‌ معذب می‌شود  و حتی‌الامکان در تمجید از او خساست می‌کند.


امروز وقتی آثار گذشته‌ی مدیری را نگاه می‌کنیم، بیش‌ترشان کمی کهنه به نظر می‌رسند اما لطف دیدن مثلا «خانه به دوش»، امروز (که چهار پنج سال از پخش آن گذشته) اگر بیش‌تر نباشد کم‌تر هم نیست.به نظر می رسد آثار مدیری سطح بیش‌تر، و آثار عطاران عمق بیش‌تری را در بر می‌گیرند.