اگر از طرفداران سریال های فارسی وان هستید در این صفحه فیس بوکی میتونید عکسها و کلیپ ها و بحثهای مربوط به این سریالها رو دنبال کنید: کلیک کنید
کلمات کلیدی: فارسی وان - نقاب آنآلیا - سفری دیگر - طلسم زیبا - سریال همسان - ریکی موناتانا - کامیلا -- الیسا کجاست - سالوادور
داود میرباقری هم از اون آدمای معتبریه که آدم جرات نمیکنه بدش رو بگه ولی واقعا این همه سال انتظار این همه انرژی و پول و امکانات، آخرش به این باید ختم میشد؟
هر چند از همون وقتی که فهمیدم بعد از کلی جستوجو آخرش عربنیا برای نقش اصلی انتخاب شده یه خورده نگران شدم.
انصافا آقای میرباقری آنتیپاتیکتر و لوستر و بیخودتر از عربنیا پیدا نکردید؟
آقای میرباقری! بد شما رو گفتن سخته ولی باور کنید دافعهبرانگیزترین صحنههای عشقی رو من در سریالهای شما دیدهم! یعنی آدم حالش از هر چی عشق و عاشقیه به هم میخوره.
آقای میرباقری آخه این همه حرف و حرف و حرف؟ این همه شخصیت وراج؟
آقای میرباقری آخه هنرمند باید مردم جامعهش رو به انتقام تشویق کنه؟
آقای میرباقری یعنی آدم قحط بود که رفتی سراغ مختار؟!
اقای میرباقری شما هم؟!...
اگر از کلیشههای سریالهای کلمبیایی و کرهای حوصلهتون سر رفته و در عین حال دنبال یه سریال سرگرمکننده و نوگراتر هستین، سریال "فرشتههای کوچک" میتونه راضیتون کنه.
سریال فرشتههای کوچک (Ingerasii) که هر شب (به جز جمعه) ساعت 7:30 از کانال GEM پخش میشه، محصول 2008-2009 از کشور رومانی هست: یک کمدی رمانتیک به سبک اروپایی.
این جا دیگه از نمایشهای احساسی اغراقآمیز خبری نیست. همه چیز خیلی پویا و روان و ملایمه.
گرچه دوبلهی کانال جم و صداهای عجیب و غریبی که دوبلورهای این کانال از خودشون درمیارن واقعا دیوانهکنندهست اما باز هم میشه از ریزهکاریهای هنرمندانهی این سریال لذت برد.
موضوع داستان سریال: لیا، مادر جوان دو بچهی کوچک بعد از جدایی از همسرش دنبال یه پرستاره که از بچههاش مراقبت کنه. در نهایت تئودور، مهندسی که به تازگی بیکار شده به عنوان پرستار استخدام میشه...
دیروز قسمت 45 این سریال پخش شد، اما اگر قسمتای قبلی رو هم ندیده باشید از همین جا هم میتونید با سریال همراه بشید.
تیزر بسیار احمقانهای که فارسی وان برای معرفی سریال باران دروغ پخش کرد، باعث شد احتمالا خیلیها از همون اول رغبتی به تماشای این سریال نشون ندن اما اگر دو سه قسمت از این سریال رو دیده باشید بعیده بتونید از دیدنش بگذرید.
یک سریال خیلی پُر و پیمون و درگیر کننده و تقریبا بدون آببندی که تمام لحظاتش در خدمت بسط موضوع اصلی هست و بیننده هیچ وقت حس نمیکنه که سر کار گذاشته شده.
موضوع اصلی هم یک موقعیت جدید و پیچیدهست که اون رو از موضوعات کلیشهای معمول سریالهای عامهپسند متمایز میکنه.
دیالوگها، فوقآلعاده هوشمندانه نوشته شدن و بازی بازیگران هم مثل اکثر سریالهای کرهای خیلی خوبه. بخصوص بازیگر نقش «هیونوو» و بازیگر نقش مادر «انیونگ» اجرای درخشانی دارند (هر چند دوبلور جیغجیغوی مادر انیونگ موفق شده تا حدی زیادی به بازی بازیگرش گند بزنه)
ریزهکاریهایی که در پرداخت شخصیتها، موقعیتها، رفتارها و دیالوگهای این سریال هست در کمتر سریالی میتونید سراغ بگیرید.
خلاصه اگر می خواید روزی یک ساعت سریال خانوادگی سرگرم کننده ببینید توصیهی من اینه که از شنبه تا چهارشنبه ساعت هشت شب پای فارسیوان بنشینید! (تکرار هر قسمت ساعت ۱۱ صبح فردا پخش میشه)
خلاصهی داستان سریال باران دروغ تا این جا:
انیونگ و جانوو، به مدت چند سال رابطهای عاشقانه داشتن اما هفت سال پیش جانوو ناپدید شده. انیونگ که باردار بوده در اثر یک تصادف فرزندش رو از دست داده اما همچنان خوشبینانه منتظره تا خبری از جانوو بشه.
مهربانی انیونگ که پرستاره، علاقهی هیونوو پسر عقبافتادهی یک خانوادهی خیلی ثروتمند رو جلب میکنه و مادر مقتدر و مستبد پسر رو به این فکر میندازه که انیونگ رو به همسری پسرش دربیاره. در همین اثنا انیونگ تصادفا به جانوو برمیخوره و بهش میگه که تمام این سالها منتظرش بوده. انیونگ جانوو رو برای این غیبت چند ساله میبخشه و میپذیره که رابطهشون رو دوباره از سر بگیرن اما به زودی میفهمه که جانوو متاهله و همون شش سال قبل با دختر یه خانوادهی ثروتمند ازدواج کرده. بنابراین جانوو رو ترک میکنه و به خاطر مشکلات مالی خانوادهش و همچنین دلسوزی برای هیونوو با او ازدواج میکنه اما سر جلسهی عقد میفهمه که هیوونوو برادر ناتنی جانووئه.
جانوو سعی میکنه جلو این ازدواج رو بگیره اما موفق نمیشه.
کمی بعد انیونگ متوجه میشه که حرف مادرش در مورد مرگ بچهش دروغ بوده و بچهش زندهست و در این مدت تحت سرپرستی یه خانوادهی دیگه بوده و به دلیل خشونت پدرخوندهش دچار مشکلات شدید روانی شده.
انیونگ بچهش رو پیش خودش میآره و مادرشوهرش رو راضی میکنه که بچه رو به فرزندی بگیرن اما جانوو که متوجه این قضیه شده، با نقشه و فریبکاری مانع از انجام این کار میشه و انیونگ رو مجبور میکنه بچه رو بفرسته پیش پدر و مادرش.
انیونگ تصمیم گرفته علیرغم تمام مشکلات و مصائب به هیونوو کمک کنه تا درمان بشه و به زندگی طبیعی برگرده...
سریال سفری دیگر با یک افت نسبتا شدید در ده بیست قسمت آخر بالاخره تموم شد. این سریال با این که در مجموع شخصیتپردازی جذابی داشت گاهی در مورد بعضی شخصیتها انگار سرگردون بود. واکنشهای یعضی کارکترها تو قسمتای آخر واقعا احمقانه بود. انگار خود نویسنده هم در برابر بازگشت سالوادور (پدرو) موضع مشخصی نداشته و نمی دونسته بالاخره چه خاکی میخواد به سرش بریزه.
نکتهی دیگهای که میخوام بهش اشاره کنم نقش آزور (سگ پدرو) هست که بعد از بازگشت سالوادور تقریبا محو شد. در صورتی که یکی از شخصیتهای جذاب و کمنظیر سریال میتونست باشه.
آببندی سریال هم کم نبود! گفت و گوها و ماجراهای بیاهمیت شخصیتهای حاشیهای گاهی واقعا حوصلهی آدمو سر میبرد.
به نظر میاد سریال نقاب آنالیا هم که میخواد بعد از سفری دیگر پخش بشه موضوعش بازگشت یه نفر با یه صورت دیگه هست. انتخاب این سریال برای پخش بلافاصله بعد از سفری دیگر، بدسلیقگی نیست؟
بگذریم. یه سوال هوش بپرسم. این عکس پایین رو خوب بهش دقت کنین. میشناسیدش؟
این عکس جوونیهای آندرس گارسیا بازیگر اسپانیاییتبار و اهل مکزیک هست که نقش پدرو خوزه دونوسو رو در سریال سفری دیگر بازی میکنه. یه تیکه ویدئو کوتاه از بازی او رو در یک فیلم سینمایی در این جا میتونید ببینید: کلیک کنید
1- ظاهر : اولش مهمترین دلیلی که توجه منو به این سریال جلب کرد، بازیگر نقش پدرو بود! این بازیگر که من اصلا نمیشناسمش شاید از نظر قدرت بازیگری یک بازیگر معمولی باشه اما به واسطه قیافه و رفتار جذابش حضور قدرتمندی داره که از همون لحظه اول، بیننده رو جذب میکنه و بعد از مردن پدرو هم تاثیر این حضور قدرتمند در ذهن تماشاگر باقی میمونه.
بعد از حلول روح پدرو در بدن سالوادور هم، چه از طریق دیالوگها (تعریف و تمجید اغراقآمیز از قیافه سالوادور) و چه از طریق تصویر (زرت و زرت به بهانه لباس عوض کردن و دوش گرفتن دوربین روی هیکل ایشون زوم میکنه) تاکید زیادی روی ظاهر این کاراکتر میشه (حتی میشه گفت گاهی گندش رو در میارن!).
2- باطن: الان که نزدیک بیست قسمت از سریال گذشته، جذابترین نکتهی سریال برای من، کاراکتر ایزابل هست که بازی درخشان بازیگرش به خوبی تونسته ابعاد نسبتا پیچیده نقش رو (در مقیاس سریالهای عامهپسند) تصویر کنه.
اصولا ابهام و معماگونگی یکی از وجوه محوری این سریال عامهپسند هست و این معماگونگی در شخصیت ایزابل به اوج میرسه. ایزابل حرفایی رو در مورد احساساتش به زبون میاره که هیچ وقت صریحا رد نمیشه اما فیلمنامهنویس، کارگردان و بازیگر، با تمهیدات ظریفی به تماشاگر میفهمونن که احساسات واقعی ایزابل اون چیزایی نیست که به زبون میاره و حتی اون چیزایی نیست که خودش فکر میکنه.
شاید بشه گفت دو وجه متضاد شخصیت ایزابل یعنی وجه فرشتهگون و وجه شیطانی، در دو شخصیت دیگر سریال یعنی والریا و ربکا، متبلور شده. همون طور که والریا و ربکا دائما با هم تقابل و درگیری دارن، در درون ایزابل هم نیکی و پلیدی با هم در جنگاند. و این کشمکش، جذابیت اصلی سریال برای جلب مخاطب هست.
نمیدونم به تحت الشعاع قرار دادن بحران های اخیر هم ربط داشت یا فقط به خاطر چرب کردن سبیل صدا و سیما توسط شرکت ال.جی. بود ولی این حجم از جار و جنجال برای یک بازیگر خارجی واقعا عجیب و تا حدی مسخره بود. میگن حتی شهاب حسینی، ستاره سینمای ایران هم به عنوان نوازنده در کنسرتی که گروه آریان به افتخار سان ایل گوک بازیگر کره ای نقش جومونگ برگزار کرده ساز زده! امیدوارم اقلا این یکی راست نباشه.
بنده خدا خود بازیگره هم کفش بریده بود از این همه ندید بدید بازی! ظاهرا تو مدت اقامتش در هتل هم ملت دایم آویزونش بوده ن.
صدا و سیمایی که صبح تا شب داره دم از عزت ملی و اقتدار ملی و فرهنگ ملی و کوفت و زهر ملی می زنه، چنان مردم رو در فقر سرگرمی نگه داشته که یک سریال متوسط خارجی این طوری تبدیل شده به قبلهی مردم! یکی از عشق سوسانو خودکشی میکنه، یکی میره ثبت احوال اسمش رو به جومونگ تغییر میده یکی دیگه هم بچهی 4 سالهش رو به خاطر تماشای جومونگ به کشتن میده...
نکته قابل توجه دیگه این که در کشورهای دیگه معمولا سریال های خارجی رو
در ساعت های مرده (مثلا ظهر یا عصر) پخش میکنن و ساعات پربیننده به
تولیدات داخلی این کشورها اختصاص داره. اما تو ایران، سریالاهی خارجی از
جمله همین جومونگ با موضوع خشونت و کشت و کشتار و انتقام، با حداکثر
تبلیغات در بهترین ساعت و پربییندهترین شبکه پخش میشن. در حالی که سریالی مثل همه فرزندان من با کارگردانی هنرمندانهی مرضیه برومند که به شیرینترین شکل به دغدغهها و مسایل روز جامعه می پردازه در یک ساعت مرده و تقریبا بدون تبلیغات پخش شد.
جالب این جاست که محبوبترین سریال های کرهای در خود کره در بهترین و نادرترین حالت، 20-30 درصد بیننده دارن اما تو ایران این سریال ها تا 80-90 درصد بیننده جذب میکنن که جا داره همین جا متولیان فرهنگی کشور خودشون رو دار بزنن!
البته این سریال جومونگ انصافا خوشساخت و عامه پسند هست و در چند کشور خارجی پخش و با استقبال خوب تماشاگران روبه رو شده. مقایسه کنید با سریال در چشم باد که با صرف میلیاردها تومن پول و سالها زمان، به جز سازندگانش تماشاگر دیگهای نداره!
در توضیح دلیل موفقیت جومونگ و شکست سریالهای داخلی خوبه بدنید در ساخت جومونگ دو سال زمان صرف پیش تولید و یک سال و اندی (همزمان با پخش دو قسمت در هفته!) صرف تصویربرداری شده. در ایران پیش تولید یک ماه و تصویر برداری 10 سال طول می کشه!
البته این روزها خیلی از مردم صدا و سیمای ایران رو به دلایلی که می
دونید تحریم کرده ن و اوقات فراغتشون رو با چیزهای مفیدتر و جذابتر پر
میکنن...
قبلا درباره این برنامهی سینما پنج که اکبر عالمی اجرا میکنه یه چیزی نوشته بودم. این هفته یه تله فیلم پخش کرد به اسم «چشمهای تقریبا نگران» از سید سجاد آوینی (ظاهرا پسر شهید مرتضی آوینی، فیلمساز ارزشی معروف).
فیلم تجربی خوب و جالبی بود که قبل از نمایشاش هم عالمی و کیومرث پوراحمد (تهیهکننده فیلم) حسابی ازش تعریف و تمجید کردن.
بعد عالمی گفت بریم فیلم رو ببینیم و بعد کلی سوال داریم که از کارگردان جوان و تهیه کننده باتجربه فیلم بپرسیم.
بعد از فیلم هم عالمی سوالاتش رو، رو به کارگردان و تهیه کننده پرسید و بعد از اون هم چند جمله حرف زد و خودش هم از سجاد آوینی خواست درباره چند نکته توضیح بده.
در طول تمام این صحبتها یک مساله به شدت کنجکاوی و تعجب منو برانگیخت و اون این بود که تصویر سجاد آوینی که لباس اسپرت (تیشرت رنگی و شلوار جین) پوشیده بود و موهاش چهار - پنج سانت بلندی داشت از دور نشون داده میشد و فقط کلوزآپ عالمی و پوراحمد رو میدیدیم.
وقتی قرار شد سجاد به سوالات جواب بده با خودم گفتم خب حالا دیگه لابد یه بار هم که شده از نزدیک نشونش میده. ولی زهی خیال باطل! نه تنها تصویر کلوزآپ سجاد آوینی نشون داده نشد، بلکه کل صحبتاش حذف شد و به جاش یه سری اظهار نظر ابلهانه روی تصاویری از فیلم به عنوان «نقد» تقدیم حضور ما بینندگان گرامی شد!
بعد از این نقد تصویری طولانی و کسلکننده و بیربط هم آقای عالمی ما رو به خداوند بزرگ سپرد و تمام.
خواستم بدین وسیله به نوبهی خودم از مسؤولان شبکه پنج که انقدر به شعور ما احترام میذارن تشکر کنم.
.
این سریال «از سرزمین شمالی» هم به نظرم یکی از اون شاهکارای سریالسازیه!
بیست و هفت ـ هشت سال سال از ساختش میگذره و هنوز این قدر تر و تازه و دیدنییه.
مدتییه شبکهی ۴ صبحها ساعت ۱۱ داره پخش میکنه.
لوکیشن این سریال که به مدت ۱۸ سال و در چند فصل از تلویزیون ژاپن پخش شده و خیلی از کشورهای خارجی هم اون رو خریداری و پخش کردن، سال هاست که تبدیل به موزه شده.
اگه دوست دارید قیافهی الان گورو (باباهه)، جون (پسره) و هوتارو (دختره) رو ببینید کلیک کنید! اینم یوکیکو (خالهی خوشگلشون) و اینم سوتا (که عاشق یوکیکو میشه).
(گفتم شاید دلتون نخواد اون تصویری که تو ذهنتون از این شخصیتها مونده تغییر کنه به خاطر همین تصاویر رو به صورت لینک گذاشتم)
موزیک محبوب و خاطرهانگیر این سریال رو هم میتونید از این جا دانلود کنید. و این هم آهنگ سریال از سرزمین شمالی با آواز مربوطه!
اینم اطلاعات بیشتر درباره داستان فصلهای مختلف این سریال و...
تا حالا ندیده بودم همه منتقدان یک صدا از فیلمی این طوری تعریف کنن! خیلی کنجکاو شدهم. بعد از شونصد سال، دارم برای اکران عمومی یک فیلم، روزشماری میکنم! امیدوارم مشکلی پیش نیاد و تو برلین هم جایزه بگیره اصغر فرهادی.
البته به جز «درباره الی» فیلم «بیپولی» حمید نعمتالله و «عیار ۱۴» پرویز شهبازی هم باید دیدنی باشه. یعنی امیدوارم که باشه ـ همون طور که «بوتیک» و «نفس عمیق» بودن.
در کل انگار سال ۸۸ اکران آبرومندانهتری نسبت به امسال خواهیم داشت که البته متاثر از تلاش و استعداد فردی سه چهار تا کارگردان هست و شاید نشه به تداومش چندان امید بست. اما به هر حال غنیمته تو این اوضاع.