«در فیلم الماس ۳۳ برای یافتن مادر رضا چندان وقت تلف نکردیم. چون از همان اولین برخورد و با دیدن روی ماه و شیرین و خندان خانم خیرآبادی، فهمیدم که خودش است و از لحاظ کار بازیگری و دقت و دیسیپلین و نظم حرفهای هم به رغم هرج و مرج و بینظمی حاکم بر آن فیلم، بسیار عالی بودند... اما در اجاره نشینها بود که خانم خیرآبادی واقعا سنگ تمام گذاشتند و حسابی از پس نقش مادر خانه برآمدند (با این که همسن آقای انتظامی هستند) و شدند آن عنصر خیرآباد و خیرآوری که بالاخره باعث استقرار خانه و اتحاد ساکنان آن میشود... کلا خانم خیرآبادی همیشه در ذهنم تصویر و نماد یک مادر واقعی بوده که از ته دل میخواهد به اطرافیان محبت کند و دائم نگران آن هاست».
این ها را داریوش مهرجویی، در یادداشتی به مناسبت بزرگداشت حمیده خیرآبادی در بیست و یکمین جشنواره فیلم فجر برای مجله فیلم نوشته.
حمیده خیرآبادی با سابقه ای طولانی در کار سینما، تئاتر و تلویزیون در سال ۸۳ پس از بازی در سریال این راهش نیست ترجیح داد خودش را بازنشسته کند:«دیگر خسته شده بودم... بالاخره ۶۱ سال کار باید کافی باشد. از طرف دیگر فکر میکنم باید برای کار خودمان هم ارزش قایل باشیم و به خودمان احترام بگذاریم. من خودم خواستم که دیگر کار نکنم الان دارم استراحت میکنم ولی خدا را شکر بیمار نیستم... بر خلاف آن چه گاهی شایع می کنند حالم خوب است. من نمیدانم چرا برخی دوست دارند دیگران را با گفتن این حرفها ناراحت کنند. مردم خیلی به من و امثال من لطف دارند. به هر حال وقتی چنین شایعاتی پخش میشود نگران میشوند. خدا را خوش نمیآید».
ماه رمضان گذشته که گزارشگران تلویزیون مهمان خانهی شهلا ریاحی شده بودند او هم که مدتی است خودش را بازنشسته کرده با شور و علاقهی خاصی گفت که هر روز با حمیده خیرآبادی که نزدیکترین و بهترین دوستش است تلفنی صحبت میکند.
گرچه گاهی با بازپخش کارهای پیشین حمیده خیرآبادی، مثل خانه سبز و همین چند هفته پیش مریم و میتیل، فرصت دوباره دیدن آن روی ماه و مهربان را پیدا میکنیم اما خیلیها دلشان برای یک کار تازه از او تنگ شده.
خودش چی؟ دلش برای این که یک بار دیگر جلو دوربین ظاهر شود تنگ نشده؟
«در طول این دو سه سال چند بار از من خواستند که دوباره به بازیگری برگردم اما قبول نکردم. خسته شدهام. البته از شما چه پنهان گاهی دلم برای بازی تنگ میشود اما به روی خودم نمیآورم!»
* نقل قولها از مجله فیلم شمارهی ۳۸۷ است.
آره واقعا جاش خالیه
مادر رضا...
آخ یادش به خیر...
من وقتی پدر سالار میداد بچه بودم به خاطر شباهت خانم خیر آبادی به مامان بزرگم خیلی ایشون و دوست داشتم،هم چهره اش هم مهربونی هاش...
وحالا دیگه به خاطر شباهتش نیست که دوستشون دارم.
ایشالله زنده باشن و سلامت...