از همون پلان اول که جنازه رفت رو هوا گفتم ای وای! کل ستارههای کمدی سینما و تلویزیون رو هم که جمع کنی، وقتی حرف، حرف مرگ باشه جای زیادی برای خنده و تفریح نمیمونه.
کمی بعدتر فهمیدم تلخی ماجرا به مرگ منحصر نمیشه و این دفعه عطاران و صحت تصمیم گرفتهن در لفافهی شوخی و خنده چند تا سیلی آبدار محکم بذارن تو گوشمون! اون موقع از دستشون عصبانی شدم چون خودم رو فقط برای خنده و تفریح آماده کرده بودم ولی حالا خوشحالم که عطاران از فرصتی که به دست آورده و از استعداد نابش، داره برای نشون دادن غدههای چرکی و زشت و سیاه جامعه استفاده میکنه. این سیلیها درد داره؛ حالمون رو بد میکنه؛ برق از سرمون میپرونه... ولی تا کی خودمون رو بزنیم به اون راه؟!
علت این که این تصویر زشت، این قدر عصبانیمون میکنه و نمیتونیم مثل همیشه چشممون رو ببندیم و بگذریم، دقیقا اینه که این تصویر، واقعییه. عطاران داره بلاهت و نکبت و شقاوت و پست فطرتیهامون رو بدون رودربایستی به رومون میاره و ما تحمل واقعیت رو نداریم. دیگه نمیتونیم بخندیم چون سوژهی خنده خودمونایم!
بارها و بارها اون مراسم احمقانه و مزورانهی عزاداری رو دیدیم؛ اون دختر سیبیلوهای ابله خرمقدس، اون حاج آقاهای جانماز آبکش همه کاره، اون دله بازیهای ذلیلانه برای یک لیتر بنزین یا یک ظرف غذا، بچههای کوچیکی که وسیلهی حمل و نقل مواد مخدر یا کیسهی بوکس و زیرسیگاری پدر و مادرهای خمارشون میشن، مرده خوری، برادر کشی، تنپروری و انواع و اقسام کثافت کاریهای کوچیک و بزرگ رو هر روز داریم میبینیم و میدونیم که وجود داره؛ می دونیم هزار بار بدترش وجود داره؛ و همینه که اذیتمون میکنه.
طبیعییه که در برابر کمدیهای فانتزی و بازاری مهران مدیری، طنز و هجو واقعنمایانه و دردناک عطاران، طرفداران کمتر و دشمنان سرسختتری داره اما مهم نیست. همین داد و فریادهایی که از هر طرف بلند شده نشون میده این سیلیها داره اثر خودش رو میذاره. قطعا جامعه رو نمیتونه یک ماهه متحول کنه ولی همین که چند لحظه بهش فکر کنیم خودش قدم بزرگییه.
مرسی عطاران عزیز، مرسی صحت عزیز، و مرسی آقای ضرغامی که در این خفقان و بیهوایی که سینما و تئاتر و نشر رو به کما فرو برده، همین روزنهی کوچیک رو با وجود تمام فشارها باز نگه داشتین. مرسی!
نیمی از مراسم ویژهی خانهی هنرمندان به مناسبت چهلمین روز درگذشت شکیبایی رو از توی حیاط پارک از طریق مانیتور دیدم. میدونستم ورود عموم مجاز نیست. همین جوری از اون نزدیکیها رد میشدم گفتم ببینم چه خبره که دیدم جمعیت جمع شده و برای اولین بار یکی عقل به خرج داده بود مانیتور گذاشته بود برای مردم. غیر از حیاط تو سالنهای دیگه هم برای مردم که نمیتونستن وارد سالن اصلی بشن مانیتور گذاشته بودن... (گزارش نیمه اول مراسم قبل از حرفای عالمی رو این جا بخونین و این جا هم گزارش تصویری یه مراسم دیگه در خونهی شکیبایی)
برنامهی منظم و مرتبی بود و رضا رشیدپور هم استثنائا رو اعصاب نبود. فقط یه جا دیگه نتونست در برابر آیت الله علمالهدای درونش مقاومت کنه و برای تسلای خاطر پوپک شکیبایی تاکید کرد که "فقط خانمهای حاضر در سالن" دست بزنن. واقعا دیگه آخرش بود!
اما انصافا خوب اداره کرد مراسم رو. هر چند همیشه به هر حال یه سری پیدا میشن که کفر آدمو دربیارن. اون شب هم اکبر عالمی (همون مجری موسفید و خوش صدای هنر هفتم) این رسالت خطیر رو به عهده گرفته بود. جون به سر شدم تا حرفاش تموم شد. حرفای قطبالدین صادقی که از همه جالبتر بود ناتموم موند. چند تا ویدئو هم از خود شکیبایی نشون دادن...
ولی از رفتنام پشیمون شدم چون بعدش حالم خیلی بد شد. یعنی تا صبح، برنامهی من یکی، ردیف بود. نمیدونم چه مرگم شده بود. کل امروز هم... به این میگن خودآزاری از نوع بیدرمون! بگذریم...
تا چند روز دیگه بهترین بازیگر سینمای ایران به کلی از رسانهها حذف میشه... دیگه نه فیلم جدیدی خواهد بود نه سریالی نه خبری نه جایزهای...تموم!
حالا باید ببینیم چه قدر طول میکشه تا باز هم یکی بیاد که همه چیز رو ــ استعداد و سواد و قیافه و صدا و عشق و اخلاق رو ــ همه رو با هم یکجا داشته باشه...