از همون پلان اول که جنازه رفت رو هوا گفتم ای وای! کل ستارههای کمدی سینما و تلویزیون رو هم که جمع کنی، وقتی حرف، حرف مرگ باشه جای زیادی برای خنده و تفریح نمیمونه.
کمی بعدتر فهمیدم تلخی ماجرا به مرگ منحصر نمیشه و این دفعه عطاران و صحت تصمیم گرفتهن در لفافهی شوخی و خنده چند تا سیلی آبدار محکم بذارن تو گوشمون! اون موقع از دستشون عصبانی شدم چون خودم رو فقط برای خنده و تفریح آماده کرده بودم ولی حالا خوشحالم که عطاران از فرصتی که به دست آورده و از استعداد نابش، داره برای نشون دادن غدههای چرکی و زشت و سیاه جامعه استفاده میکنه. این سیلیها درد داره؛ حالمون رو بد میکنه؛ برق از سرمون میپرونه... ولی تا کی خودمون رو بزنیم به اون راه؟!
علت این که این تصویر زشت، این قدر عصبانیمون میکنه و نمیتونیم مثل همیشه چشممون رو ببندیم و بگذریم، دقیقا اینه که این تصویر، واقعییه. عطاران داره بلاهت و نکبت و شقاوت و پست فطرتیهامون رو بدون رودربایستی به رومون میاره و ما تحمل واقعیت رو نداریم. دیگه نمیتونیم بخندیم چون سوژهی خنده خودمونایم!
بارها و بارها اون مراسم احمقانه و مزورانهی عزاداری رو دیدیم؛ اون دختر سیبیلوهای ابله خرمقدس، اون حاج آقاهای جانماز آبکش همه کاره، اون دله بازیهای ذلیلانه برای یک لیتر بنزین یا یک ظرف غذا، بچههای کوچیکی که وسیلهی حمل و نقل مواد مخدر یا کیسهی بوکس و زیرسیگاری پدر و مادرهای خمارشون میشن، مرده خوری، برادر کشی، تنپروری و انواع و اقسام کثافت کاریهای کوچیک و بزرگ رو هر روز داریم میبینیم و میدونیم که وجود داره؛ می دونیم هزار بار بدترش وجود داره؛ و همینه که اذیتمون میکنه.
طبیعییه که در برابر کمدیهای فانتزی و بازاری مهران مدیری، طنز و هجو واقعنمایانه و دردناک عطاران، طرفداران کمتر و دشمنان سرسختتری داره اما مهم نیست. همین داد و فریادهایی که از هر طرف بلند شده نشون میده این سیلیها داره اثر خودش رو میذاره. قطعا جامعه رو نمیتونه یک ماهه متحول کنه ولی همین که چند لحظه بهش فکر کنیم خودش قدم بزرگییه.
مرسی عطاران عزیز، مرسی صحت عزیز، و مرسی آقای ضرغامی که در این خفقان و بیهوایی که سینما و تئاتر و نشر رو به کما فرو برده، همین روزنهی کوچیک رو با وجود تمام فشارها باز نگه داشتین. مرسی!
نیمی از مراسم ویژهی خانهی هنرمندان به مناسبت چهلمین روز درگذشت شکیبایی رو از توی حیاط پارک از طریق مانیتور دیدم. میدونستم ورود عموم مجاز نیست. همین جوری از اون نزدیکیها رد میشدم گفتم ببینم چه خبره که دیدم جمعیت جمع شده و برای اولین بار یکی عقل به خرج داده بود مانیتور گذاشته بود برای مردم. غیر از حیاط تو سالنهای دیگه هم برای مردم که نمیتونستن وارد سالن اصلی بشن مانیتور گذاشته بودن... (گزارش نیمه اول مراسم قبل از حرفای عالمی رو این جا بخونین و این جا هم گزارش تصویری یه مراسم دیگه در خونهی شکیبایی)
برنامهی منظم و مرتبی بود و رضا رشیدپور هم استثنائا رو اعصاب نبود. فقط یه جا دیگه نتونست در برابر آیت الله علمالهدای درونش مقاومت کنه و برای تسلای خاطر پوپک شکیبایی تاکید کرد که "فقط خانمهای حاضر در سالن" دست بزنن. واقعا دیگه آخرش بود!
اما انصافا خوب اداره کرد مراسم رو. هر چند همیشه به هر حال یه سری پیدا میشن که کفر آدمو دربیارن. اون شب هم اکبر عالمی (همون مجری موسفید و خوش صدای هنر هفتم) این رسالت خطیر رو به عهده گرفته بود. جون به سر شدم تا حرفاش تموم شد. حرفای قطبالدین صادقی که از همه جالبتر بود ناتموم موند. چند تا ویدئو هم از خود شکیبایی نشون دادن...
ولی از رفتنام پشیمون شدم چون بعدش حالم خیلی بد شد. یعنی تا صبح، برنامهی من یکی، ردیف بود. نمیدونم چه مرگم شده بود. کل امروز هم... به این میگن خودآزاری از نوع بیدرمون! بگذریم...
تا چند روز دیگه بهترین بازیگر سینمای ایران به کلی از رسانهها حذف میشه... دیگه نه فیلم جدیدی خواهد بود نه سریالی نه خبری نه جایزهای...تموم!
حالا باید ببینیم چه قدر طول میکشه تا باز هم یکی بیاد که همه چیز رو ــ استعداد و سواد و قیافه و صدا و عشق و اخلاق رو ــ همه رو با هم یکجا داشته باشه...
بخصوص که در این قسمتها حضور سه وزنهی اصلی سریال یعنی محمد کاسبی، مهران رجبی و علی صادقی به حداقل رسیده بود. این سه تا بازیگر که هر کدوم به تنهایی برای یه سریال طنز کافی هستن! در ترکیب با هم فوقالعاده عمل کردن. در واقع خیلی از شوخیهای اصلی و بامزهی سریال فقط با اتکا به حضور و ارتباط این سه تا با هم شکل میگرفت. و البته اشکان اشتیاق هم گاهی وارد بازی میشد و موفق هم بود.
از بهترین شوخیهای سریال یکیش شوخی با سریال زیر تیغ بود (صحنهی کلانتری) با بازی شاهکار مهران رجبی که کمکم داره به مهمترین ستارهی تلویزیون تبدیل میشه!...
این وسط شخصیت مرضیه (آی کیو!) هم جدید و جالب بود و بیشتر از این هم میشد روش مانور داد.
مشکل بیکاری و مهم تر از اون مشکل "فرهنگ نادرست کار" که درایتمندانه و به موقع به عنوان موضوع اصلی انتخاب شده بودن، در کنار چند مسالهی فرعیتر مثل دانشگاه و مسکن و شرکتهای ریز و درشت خدماتی، صمیمانه و بدون تاکیدهای اضافه و پیامهای بهداشتی آنچنانی، پرداخت شده بود و همذاتپنداری تماشاگرانی که روزانه با مسایل مشابه دست به گریبان هستن به خوبی برمیانگیخت.
درسته که مجید صالحی، رفقای مطبوعاتی مهران مدیری رو نداره که فرت و فرت براش نوشابه باز کنن ولی یک کار خوب، بدون جنگولکبازی هم می تونه جای خودش رو بین مردم باز کنه و این چیزی بود که برای «سه در چهار» اتفاق افتاد.
و... همین دیگه! فقط می مونه آرزوی موفقیتهای بیشتر برای صالحی که امیدوارم خیلی زود بتونه سبک شخصی خودش رو هم پیدا کنه و مثل عطاران راه جدیدی در سریالسازی تلویزیون ایران باز کنه.
پینوشت: ظاهرا دلیل غیب شدن رحمان در میانههای سریال این بوده که محمد کاسبی (بازیگر این نقش) از تهیهکننده خواسته که دستمزد عقبافتادهش رو پرداخت کنه و تهیهکننده هم برای تلافی از نویسنده خواسته که شخصیت رحمان از سریال حذف بشه!
باور کنید من از دیدن قیافهی گلزار نه تنها حرصم نمیگیره بلکه خوشم هم میاد و حتی بازیش رو هم توی یک فیلم (بوتیک) دوست دارم. ولی قبول کنید این اواخر همه چی به شکل مضحکی به گند کشیده شده! و این یک مورد دیگه آخرشه! بخصوص که پای یه نفر وسطه که قضیه یه جورایی ناموسی شده. داغ هم هنوز خیلی تازهست...
حدودا یک هفته پیش، گلزار یک یادداشت نوشت که حالا که فلانی مرد بیایید «همه بیشتر و بهتر زندگی کنیم» و قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز هم غافل نمانیم و...
گفتیم خب ایشون هم به عنوان پدر عروس با اون زبلیای که قبلا هم یه شمههایی رو ازش نشون داده بود این وسط اومد یه ابراز وجودی کرد. عیب نداره. اینم روی جاهد و صفار و ابطحی و بقیه. ولی واقعا دیگه تا این جاش رو عمرن نخونده بودیم انصافا! نگو اون تازه دشت اول بوده! پردهی اصلی تازه امروز شروع شد:
«... واکنشهای مسولان و همکاران سینمایی باعث شد تا به فکر طرح و ایدهای بیفتم که مدتی بود ذهنم را مشغول کرده بود و انگار دنبال موقعیت مناسبی برای مطرحکردن آن میگشتم...وقتی مردم عزیز و علاقمندان و سینمادوستان کشورمان به هر دلیل به فیلمی که ساخته شده توجه نشان میدهند و با تماشای آن فیلم و صفبستن جلوی گیشههای سینما آن فیلم را از بقیه تولیدات سال متمایز میکنند، باید بخشی از محصول و درآمد آن فیلم خاص به همه عواملی که در به ثمر رساندنش نقش داشتهاند تعلق بگیرد. دستمزدهای اولیه و مشخص عوامل هر فیلم به کنار، باید در مورد فروشهای ویژه و سودهای حاصل از اکران فیلمهایی که در ردههای بالای جدول فروش هستند، سهم ویژهای به دستاندرکاران آن تعلق بگیرد...»+
شاید باور نکنی ولی «بیشتر و بهتر زندگی کردن» اون آدم ربطی به پول نداشت! مثل شما عقل معاش نداشت که. اصلا سر در نمیآورد که پول چی هست و به چه دردی میخوره. باورت میشه؟ تا همین چند وقت پیش، اجاره نشین بود و بالاخره با توصیههای اکید دوستان، خانمش وادارش کرد یه خونهای بخره... کیومرث پوراحمد که دیده بود طرف اصلا توی باغ نیست عکس پیری یک ستارهی پیش از انقلاب رو که خونهنشین شده بود گذاشته بود توی پاکت و داده بود دستش که ببره بده به خانمش. خانمش هم پیام رو دریافت کرده بود. هر چند ستارهی ما ــ خوشبختانه یا بدبختانه ــ اصلا به روزهای پیری نرسید!
ایشالا که تو برسی. دست پر هم برسی. خیلی خوبه که از همین حالا به فکری. باش! حقات رو بگیر. بیشترش رو هم بگیر. نوش جان. اما خدا وکیلی این وسط...
به شکیبایی چه؟!...
پینوشت: کامنتهای زیر یادداشتهای گلزار رو از دست ندید که عالمی داره :)
.
شام عزاست... پلو توی لپ جماعت، باد کرده.. تیکههای گوشت از لای دندوناشون آویزونه... صدای قاشق و چنگال تو مغزت پیچیده و بوی روغن و رب و پیاز داغ داره دل و ردهت رو میاره بالا...
بله بله! شما خیلی متفکر و مدرناید. مثل عقب افتادهها، چسناله نمیکنید و در عوض به زوایای عمیق و پنهان آسیبهای اجتماعی میپردازید. اون هم خیلی موشکافانه و جسورانه.
باشه باشه! خیلی مدیون شما بود. شاگرد کوچک شما بود. شما خیلی کارتون درسته.
آره بابا! همچین مالی هم نبود. یک مشت حرکات تکراری. بیخودی شلوغش کردن اصلا.
بله فهمیدیم! ما مرده پرستایم. شما بفرمایید به زندهها برسید. بفرمایید خواهش می کنم.
ما رو با مردهمون تنها بذارید!
برای بیانیههای اجتماعی / سیاسی / اخلاقی / مذهبی / نیکوکارانهتون، یک تریبون تبلیغاتی دیگه پیدا کنید لطفا.
.
امسال گرچه هیچ کدوم از سریالها احتمالا به پای ترش و شیرین نمیرسید اما هر سه سریال (نشانی، پیامک و مرد هزار چهره) در مجموع خوب بودند در حالی که پارسال اون دو سریال دیگه اصلا قابل دیدن نبودن.
×××
نشانی
فیلم نامهی فلورا سام، به نظر من بهترین فیلمنامهای بود که تا به حال نوشته. پرداختن به جزئیات و روابط شخصیتها و اتفاقات فرعی، اصل مهمییه که در فیلمنامه های ایرانی تقریبا هیچ وقت رعایت نمیشه اما در فیلمنامهی نشانی این مهم به خوبی مورد توجه قرار گرفته بود. رابطهی حسادتآمیز امیر هوشنگ با محسن داماد، مشکلات بهروز (برزو ارجمند) با پدر (پرویز پورحسینی) در عین عشق پدر ـ فرزندی، داستان مریم (فلورا سام) با نامزد سابقش (رامبد جوان) و... از این جمله بود.
موقعیتها و ریتم داستان هم به اندازهی کافی تعلیق و جذابیت داشت تا تماشاگر رو پای تلویزیون بنشونه و کارگردانی روان رامبد جوان هم فضای گرم و خوشایندی ایجاد کرده بود.
یکی از مهمترین نقاط قوت این سریال گروه بازیگران از جمله داود رشیدی، امیر حسین صدیق (قوی ترین بازیگر جوان ایران به نظر من!)، سعید پور صمیمی و ... بود و مهم تر از همه بازی عالی آتنه فقیه نصیری که بار اصلی طنز و جذابیت سریال رو به دوش داشت. مقایسهی بازی و حاصل کار آتنه فقیه نصیری در این نقش با کاراکترهای مشابه که اتفاقا خیلی هم در سریالهای مختلف تکرار شده، اهمیت و ظرافت کار فقیه نصیری رو بیشتر آشکار میکنه.
بازیگری مرضیه برومند عزیز هم از نکات جالب سریال بود!
×××
پیامک از دیار باقی
نمیدونم بعد از نرگس چه بلایی سر سیروس مقدم اومده که دیگه نمیشه بد و بیراه گفت!
پیامک از دیار باقی منهای قسمت آخرش بهترین سریال نوروز امسال بود به نظر من. سوژهی نسبتاً جدید، فیلم نامهی نسبتا محکم (از نظر روال منطقی اتفاقات و روابط)، شخصیت پردازی و بازیگری از نکات مثبت سریال بود و از همه مهم تر موقعیتهای طنز گاهی عالی!
اعوجاج تصویری مورد علاقهی مقدم که تو سریالهای جدّیش لج آدم رو درمیاره این جا از نکات قوت و از ابزارهای مهم خلق موقعیت کمیک بود. برای مثال اشاره میکنم به اون نمای پا خاروندن شفیعی جم توی کفن یا کمی بعدتر که سیمخواه و پسراش و نادر سلیمانی با حرارت داشتن بحث میکردن و شفیعی جم با خونسردی چایی شیرین هم میزد...
صحنههای تو قبر، و وحشت و استیصال سیمخواه هم به خوبی با استفاده از همین ابزار زاویهی دید، نور پردازی و همچنین بازی خوب شریفینیا منتقل شده بود.
به جز شریفینیا، رامین راستاد (نقی)، افشین سنگ چاپ (فتحالله) و صد البته شفیعی جم بسیار خوب ظاهر شدن. فخرالدین صدیق شریف هم که انگار از اول آخوند بوده! حامد کمیلی هم در طنز مستعد به نظر میرسه (امیدوارم ادامه بده) و از سروش گودرزی هم که من کلا بیخود و بی جهت خوشم میاد! ضمنا این دو تا خیلی میاومد بهشون که با هم برادر باشن :)
اما خب متاسفانه قسمت آخر اون جور که باید از آب درنیومده بود. از طرفی شرایط، آخر ماجرا رو به پند و اندرز و پیامهای بهداشتی آن چنانی سوق میداد و از طرفی سازندگان انگار نمیخواستن تن به این کلیشه بدن ولی راهی هم برای گریز پیدا نکرده بودن! نتیجتاً پایانبندی معلق و نامنسجم بود و اصلا به خوبی قسمتهای دیگه از آب درنیومده بود.
نکتهی خیلی جالب قسمت آخر، بلاتکلیفی سازندگان در مقابل سرنوشت دو همسر سیمخواه بود! نه میشد (به خاطر بچهای که به دنیا اومده بود) زن دوم رو تلاق داد و نه میشد با صلح و صفا دادن هووها تبلیغ چند همسری کرد و نه با توجه به متنبه شدن سیمخواه ترک کردنش از طرف هر دو همسر منصفانه میشد! در واقع قبل از رسیدن به این مرحله باید برای سرانجام این قضیه فکر و راه فراری در نظر گرفته میشد (مثلا شخصیت زن دوم سوء استفادهگر طراحی میشد که با دیدن از دست رفتن ثروت خودش میذاشت میرفت!) ولی ظاهرا فرصت نشده بود
×××
مرد هزار چهره
در استعداد هنری مدیری شکی نیست اما اگه بخوام مدیری رو در یک جمله تعریف کنم میگم: کسی که رگ خواب جامعه دستشه!
و وقتی کسی رگ خواب جامعه دستش باشه دیگه لازم نیست زیاد به خودش زحمت بده. با کمترین زحمت میتونه بیشترین بهره رو ببره.
خود مدیری و همین طور پیمان قاسمخانی بارها تو مصاحبههای مختلف گفتن که طنز مورد علاقهشون طنزی هست که هیچ پیامی نداشته باشه و اونا هم تو کاراشون هیچ کاری به مسایل سیاسی و اجتماعی ندارن. اما خب گفتم که! مدیری رگ خواب جامعه دستشه. میدونه الان نکتههای دو پهلو که بتونه به انتقاد از وضعیت سیاسی اجتماعی تعبیر بشه چه قدر مردم رو به هیجان میاره. انقدر به هیجان میاره که دیگه کاری به طراحی صحنه و موزیک و بازیگری و میزانسن و... ندارن!!
نمیدونم قضیه باندبازییه، رودرواسییه، دلسوزییه ، صرفهجویییه یا چی. اما هر چی که هست یه سری نابغه هستن که فارغ از تناسب یا استعداد به کارهای مدیری سنجاق شدهن و کنده هم نمیشن!
جناب آقای مهراب قاسمخانی، همسر مکرمهشون سر کار خانم شقایق دهقان، موزیسین زبردست جناب آقای دهقانیار (؟)، جوان رعنا جناب شایان احدیفر و ... از این چهرههای ماندگار هستن. ظاهرا از این به بعد باید خواهر آقای احدیفر و صبیهی آقا پیمان (پریا خانوم) و همسایهشون در محله پاسداران تهران (آقای کاشانی) رو هم به این لیست اضافه کنیم.
وقتی آدم رگ خواب جامعه دستش باشه دیگه مجبور نیست مثل عطاران در به در دنبال بازیگر بگرده و برای جزئیترین نقشها بازیگران مناسب پیدا کنه و موقع فیلمبرداری جون بکنه تا از نابازیگری مثل احمد پورمخبر اون بازی درخشان رو بگیره.
دیگه لازم نیست پول آهنگساز بده تا موسیقی متن و تیتراژ درست کنن.
دیگه لازم نیست پول طراح صحنه و نجار و نقاش و ... بده. چهار تا پارچه از تو زیر زمین پیدا می کنه (رنگ این پارچهها و هماهنگیشون با سایر اجزای صحنه یا کلا فیلم نامه ابداً مهم نیست) و از دیوارها آویزون میکنه.
کارگردانی تلویزیونی و تدوین مطلقاً موضوعیت نداره. دوربین رو روشن میکنی و بازیگران دسته جمعی جلوی اون میشینن و اگه جا نبود یه ردیف پشت اونا میایستن.
وقتی رگ خواب جامعه دستت باشه دیگه لازم نیست برای هر صحنه کلی به مغزت فشار بیاری تا موقعیت کمیک ایجاد کنی. با مخلوطی از سبک لورل هاردی، مستر بین و کارتون پلنگ صورتی، بیست سال می تونی بهبه و چهچه ملت رو برای خودت بخری. هر بار چند تا موقعیت جدید هم از فیلمای خارجی جدید یا قدیمی به این معجون اضافه می کنی. (مثلا: اگه میتونی منو بگیر یا BEING THERE)
به هر حال فارغ از بحث تقلید (اقتباس تعریف دیگهای داره!) اگه مدیری و نویسندههاش واقعا به فکر انتقاد بودن این طرح عالی، خوراک کافی برای یه نودشبی رو هم فراهم میکرد ولی اونها برای سیزده قسمت هم کم آوردن. صحنههای کشدار (مثلا پرسههای طولانی در باغ و خونهی قزاقمندیان) و شوخیهای تکراری و بیمزه (مثلا سر میز غذا با دکتر سهیلا یا تقریبا تمام شوخیهای خونه قزاقه) در حالی که این همه ظرفیت، هم برای خلق موقعیت کمیک، هم برای نقد اجتماعی (حالا سیاسی پیشکش) وجود داره واقعا افسوس برانگیزه. البته چند تا شوخی جالب و خیلی خندهدار هم وجود داشت (مثل جریان معاینهی یکی از مریضها و فال گرفتن پدر مسعود) ولی در مقایسه با حجم و ظرفیت سریال واقعا ناچیز بود.
کاش مدیری کمی بیشتر از ظرفیت خودش، موقعیتش و طرحهای خوبی که به ذهنش می رسه استفاده کنه...
سریال پریدخت در نگاه اول و حتی تا قسمتهای میانی ترکیبی از سریالهای قبلی در محرم های گذشته بخصوص سریالهای شب دهم و بیشتر از اون سریال روزهای اعتراض به نظر میرسید، منتها در مقایسه با اولی (شب دهم) شور و حال کمتر و در مقایسه با دومی (روزهای اعتراض) فیلمنامه کم پیچ و خمتری داشت و یه خطکشی خیلی کلیشهای بین خیر و شر. یعنی بر عکس روزهای اعتراض و مثل سریالهای آبکی مزخرف همیشگی این جا تکیه رفتن و نماز خوندن و زنجیر زدن نشانه اصلی و بی بروبرگرد آدمای خوب، و روشنفکری و مشروب خوردن و بی نمازی نشونه قطعی و بیبروبرگرد آدمهای خبیث بود.
منتها چند تا ویژگی و نشونه باعث شد قضاوتم رو تا انتهای سریال به تعویق بندازم:
ویژگیهایی مثل کارگردانی سامان مقدم (که کافه ستارهشو خیلی دوست دارم)، حضور علی مصفا و لیلا حاتمی
و نشونههایی مثل بعضی دیالوگها مثلا اون جا که نادر در مقابل میرزا که اون رو به خاطر "پا تو تکیه و مسجد نذاشتن" به اصیل نبودن متهم میکنه میگه "انقدر جانماز آب نکش تو اگه مسلمون بودی میدونستی دل مسلمون دیگه رو نباید شکست"
و این نشونههای ریز زیاد بود منتها بعد از تموم شدن سریال بود که تازه معنی اونا رو میشد واقعا فهمید.
خوشبختانه انتظار من بیخودی از آب درنیومد و با دیدن قسمت آخر کاملا مطمئن شدم که حرف سریال چیز دیگهای بوده. منتها این بار سامان مقدم که از سینما اومده و نویسنده فیلمنامه با ظرافتی بسیار فراتر از روال معمول تلویزیون حرف خودشون رو زدن.
برخلاف اون چیزی که همیشه تو سریالها میبینیم اون چیزی که از دهن بازیگرها درمیومد حرف یا بهتره بگیم پیام بهداشتی سریال نبود!
برخلاف همیشه کارگردان اصراری به "خرفهم" کردن تماشاگر نداشت و به هوش اون اعتماد کرده بود. گرچه این اعتماد به قیمت از درک نشدن یا حتی دوست داشته نشدن از طرف تماشاگرهای ساده پسند عادت کرده به "لقمه جویده شده" و پیامهای سطحی و رو، تموم شد اما به رضایت تماشاگران جدیتر و آزمودن یک تجربه باارزش در تلویزیون میارزید.
حتی در اون مدتی که از نیت و حرف اصلی سریال مطمئن نبودم از دیالوگهای موجز و مناسب و بازیهای به قول معروف "زیرپوستی" بازیگران خیلی کیف کردم. (اعصابی که سر مدار صفر درجه ازم خورد شده بود تا حد زیادی جبران شد!)
××××
نادر که یه شخصیت مرزی به حساب میاد دست کم همون اندازه که استعداد غلتیدن به طرف شرّ رو داره آماده ورود به خیر هم هست اما اون چه اون رو به سقوط میکشونه بیش از هر چیز برخورد جامعه سطحی نگری هست که فرصت رو از اون دریغ میکنه. میرزا دعوتهای مکرر و مصرانه نادر رو برای آشتی و کنار گذاشتن خصومت قبلی نه تنها پس میزنه بلکه یه جورایی عزم کرده انتقام ظلم پدر نادر رو از پسرش بگیره.
پهلوون هم که نسبت به میرزا مهربونتر به نظر میاد و در ظاهر به نادر میگه که درست به اندازه نصرت دوستش داره در مقام عمل به شدت بین اون دو تا فرق میذاره و عشقی رو که نادر مدتها دنبالش بوده دودستی و بیمعطلی تقدیم نصرت میکنه.
بقیهش فردا
بالاخره بعد از پنج سال چشممون به جمال سریال کیانوش خان عیاری روشن شد و چه کار خوبی هم از آب دراومده انصافا. بعد از مدتها یه هفته منتظر میشم برای دیدن یه سریال. انتظاری که دوشنبهی پیش براورده نشد و در حالی که تلویزیون از صبح بارها آنونس رو پخش کرده بود کمی قبل از ساعت مقرر اعلام شد که امشب روزگار قریب «آماده نبیست» و پخش نمیشه.
همون موقع میشد حدس زد که مشکل به بازبینی و حذف و اصلاحات باید مربوط باشه. روزنامه کارگزاران هم روز چهارشنبه نوشت که براساس منابع غیررسمی دلیل، این بوده که هیات نظارت و ارزیابی تلویزیون حدود بیست دقیقه از اون قسمت رو خواسته که حذف بشه و عیاری هم کوتاه نیومده و سریال رو تحویل نداده.
حالا باید دید این داستان به کجا ختم میشه در حالی که تلویزیون و ضرغامی این روزها به شدت از طرف دولت تحت فشار هستن.
غلام حسین الهام سخنگوی دولت و یار بسیاز نزدیک آقای احمدی نژاد در گفتگو با روزنامه «خراسان» به شدت به تلویزیون و مشخصا سریالهای ساعت شنی و حلقه سبز حمله کرده و از جمله گفته: «در کجای جامعه ما، زنان این گونه مادری می کنند و عده ای نیز از این طریق به تجارت مشغول می شوند؟» ... «آیا این ها الگوهای جامعه ما و زنان ما هستند؟» ...
ظاهراْ آقای الهام تصور میکنن هر شخصیتی که تو تلویزیون نشون داده میشه باید الگو قرار بگیره! حتی اون حکایت معروف لقمان که «ادب از بیادبان آموختم» رو هم هنوز نشنیدهن... یا توقع دارن برای این که مردم شیرفهم بشن، موقع نشون دادن شخصیتهای منفی زیرنویس بذارن که «ملت شریف ایران! این شخصیت منفییه و شما نباید این طوری باشید»... همون مردمی که آقایون همواره در سخنرانیهاشون «هوش بالا» و «درک عمیق» اونا رو مورد تاکید قرار میدن (بحث شیرین هندوانه)...